برای کتابهایم

ساخت وبلاگ

تو چرا هر وقت به من نیاز داری به سراغ من می آیی؟ چرا هر وقت خسته ای؟ کلافه ای ؟ استرس داری؟ بیکاری ؟

تو مرا فقط برای اوقات فراغتت میخواهی و من این را نمی خواهم ...

به کتابم نگاه میکنم رویش را از من برگردانده و به حالتی قهرگونه نشسته است !

حرفهایش را در ذهن مرور میکنم ، او درست میگوید،هیچ وقت او را از عشق در دست نگرفتم ،باز نکردم  ، نخواندم ،همیشه حس نیازی را داشتم که با عشق بازی با او رفعش میکردم ، انگار که کتابهایم از جنس دختر و من آن پسر گستاخی ام که او را برای رفع نیازهایش می خواهد.

کنار می کشم،فاصله ام را بیشترمیکنم، قهر و نازش را خریدارم چون میدانم زندگی ام بدون او ادامه ای ندارد،کم دارد و یا شاید هیچ ندارد،من بی او بلد نفس کشیدن ،راه رفتن ، نگاه کردن و حرف زدن نخواهم بود ...

سکوت میکنم و دست نوازش به رویش می کشم ،عاشقم ؟ نه ! او از من عشق به خواندن و چشیدنش را خواستار است و من فقط بودنش را خواهانم.

سرم را به روی جلدش میگذارم و با عطرش ریه هایم را معطر میکنم ،من حتی به این عطر معتادم ،به لباس هایی که بر جلدش به تن میکند.به حرفهایی که در جلدهای متفاوتش میخوانم ، من به او و افکارش معتادم ، او را همه جا با خود میبرم ولی در مواقع نیاز و تنهایی ام او را از کیف بیرون آورده و میخوانمش ، انگار او وظیفه ی رفع تنهایی من را دارد و چه دل شکسته است از رفتارهای من ...

 

پ.ن : جند هفته پیش در رابطه با نیاز به کتابخواندن در گروه بحث کردیم، هادی گیر سه پیچ برای خوانش کتاب داده بود که چرا چرا چرا ... 

این متن رو از روی حرفهای پرت و پلای هادی که باعث شد به کتاب ها به جنس یک آدم نگاه کنم در برگه ی چکنویسی نوشتم و امروز روی میز بعد مدت ها خواندمش و خودم ازش خندم گرفت ...

بماند برایم به یادگار

پدر پولدار پدر بی پول ...رابرت کیوساکی...
ما را در سایت پدر پولدار پدر بی پول ...رابرت کیوساکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nargesbano2 بازدید : 167 تاريخ : جمعه 6 تير 1399 ساعت: 7:02