استخاره ....

ساخت وبلاگ
دوست دارم در مورد یه موضوعی صحبت کنم و داستانی براتون تعریف کنم که اگه ازش نگم بدون شکل تو کلم میمونه ...دوست دارم بدونین و از تجربم استفاده کنین اصلا ثبت شه در وبم و یادم بمونه !!

من تو تلگرام وارد گروهی شدم که همه کتاب خون بودن !این وسط بعد یه مدت همه خواستن بیوگرافی بدیم و خودمون معرفی کنیم ...من وقتی گفتم ارشد میخونم و آی تی ... امیر سوال پرسیدنش شروع شد ! که کجا و چه رشته ای و چه دانشگاهی ... بعدم اومد پی وی و سوالاتش ادامه داد ...لحنش خیلی صمیمی و راحت بود ... رفتم بیوگرافی که از خودش تو گروه زده بود خوندم ، 34 ساله ساکن تهران و متاهل .... به خودم گفتم چقدر این متاهلا راحتن خوشبحالشون ... صحبتای من و امیر فقط به اون شب ختم پیدا نکرد ، امیر چند روز بعدشم با سوالات یهوییش از اینکه مثلا مذهبی ام یا نه ؟ نماز میخونم یا نه؟ تا حالا رابطه با کسی داشتم یا نه ؟! بعد درسم برنامم چیه و کلی سوالات یهویی دیگه که من فقط شوکه میشدم یهوو و رسید به شبی که بلاخره پیشنهاد دوسی داد بهم ! 

به ریحانه گفتم ... ریحانه گف نرگس بچه نیستین به خودتون فرصت بدین برای آشنایی و ادامه بده ! زود نپرونش ! شخصیتش به تو میخوره ! این وسط مونده داستان متاهلی که وقتی از امیر پرسیدم گفت همینجوری گفتم و بعدم خودم تو گروه ادیت کردم ! به خاطر رفتار صمیمی و بود بیست چهار ساعتش و مخصوصا قبل خوابش شکی نکردم و حرفش باور کردم و البته در جواب دوستیش گفتم نوچچچچچ ! که وقتی این گفتم خیلی شاکی شد ولی باز فرداش همین آش و همون کاسه و باز پی ام و الا غیره !

من فقط جواب پی اماش میدادم و ادامه پیدا کرد و تا رسید به روزی که ازش تعهد خواستم تو دوره ی اشناییمون حق ندار کسی وارد زندگیش کن مگه اینکه ارتباط ما بهم بخوره و اونم از من این تعهد خواست تا ماه اسفند که ما هم ببنیم و جدی تر در مورد این مسیله حرف بزنیم و اگه مشکلی پیش نیودمد ادامه بدیم ! 

میبینین همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد !

امیر به من گفته بود دو جا پیشنهاد کار دار که براش خیلی مهمن ! هر دو مصاحبه داشتن و درگیرش کرده بود ! حتی من خودم جزوه ها رو براش ایمیل کردم که بخونه و خلاصه سرش گرم بود اینقدر گرم که احساس کردم طی این دو هفته رفتار امیر خیلی سرد شده البته وقتی ازش درخواست میکردم برام خیلی خوب توضیح می داد و  ارومم میکرد ولی باز درگیر بود مخصوصا درگیر کارش بود که خیلی رو نروم بود ...

حالا وسط همه ی آشنایی های ما ، من خودم کلی کابوس میدیدم و یا مامان بزرگم خواب دیده بود و زنگم زده بود که نرگس اونجا چه خبر چیزی شده ؟! ، نکته ی مهم ما تو این خوابا موشی بود که میدیدیم !! یه موش صحرایی بزرگ که به شکل کابوس همرام بود ! بعد خواب مامان مادر باهام تماس گرفتم و داستان آشناییم براش گفتم و مادر اصرار داشت ادامه نده این آدم به درد تو نمیخوره ! من دلم نمیخواست بدون عذری دک کنم برای همین فردا اول وقتش استخاره گرفتم و استخاره خیلی خوب در اومد و حتی گفت اگه کار خیری هم صورت بگیره عالی میشه ! با این اوصاف دیگه خوابی دیده نشد و من برای اولین بار به استخاره اعتماد کردم کلی خوشحال شدم !!

این دو هفته ای که امیر به خاطر مصاحبش کم رنگ شده بود و من عذاب میداد و منم به خاطر درس و بیخوابی ها و فشار درسا عصبی و کم حوصله شده بودم از رفتارش عذاب می کشیدم و صبح به صبح میگفتم چه شیکری بود که خوردم ...تا اینکه دو شب تعیطلات یلدا چیزی به روی خودم نیاوردم و حتی زحمت تبریکم به خودم ندادم امیرم که فقط یه ویدیو فرستاد و چیزی نگفت !

شنبه من وقتی بهش سلام دادم شاکی بود ! گفتم چیزی شده گفت هیچی همه چیز سایلنت و هپی ! متوجه شدم به خاطر دو روز نبودم شاکی شده و گفتم باهم حرف بزنیم که رفت تا ....فردا صبحش که باشه صبح یکشنبه که حتی یه توضیحم نداده که چرا دیروز اصلا نبوده !!

صبح دیروز من با حالت شاکی و عصبی بهش پی ام دادم که مرسی که برات مهم نبوده و یا حالا هرچی ! و بهش گفتم موفق باشی و خداحافظ !

تا امشب که یهوووو ریحانه برام فرستاد که مهمون امشب فلان برنامه باجناق امیر بود ! دهن من و ریحانه از تعجب باز موند و من سریع برای امیر فرستادم و گفتم احساس میکنم باید توضیح بدی ! فاطمه اصرار کرد تماس بگیرم و زنگش زدم و که جواب نداد ولی سریع آن شد و ازم خواست اولش صبور باشم و بعد برام توضیح داد که لطفا دیگه وارد اون گروه نشو و چیزی نگو و پیگیری نکن ... ازم خواس صبور باشم تا به وقتش برام توضیح بده و سوالی نپرسم !! و جالبه تمام پی اماش پاک کرد ! از رفتارش کلی تعجب کردم ولی چیزی نگفتم و سعی کردم خونسرد برخورد کنم !

ریحانه ول کن ماجرا نبود و با زهرا که با امیر آشنا بود هم صحبت شد و زهرا از اون ور گیر داده بود که داستان چیه امیر به تو پیشنهاد دوسی داده بود ؟ اون زن داره و خانواده ی همسرش می شناسم ! گفت اگه این وسط اتفاقی افتاده به ما چیزی نگفتن ! زهرا به خاطر اینکه چرا امیر دعوت به گروه کرده کلی شاکی بود و عذرخواهی کرد و باورش نمیشده امیر این کار کرده باشه چون میشناختتش براش ادم محترمی و حتی تقریبا مذهبی بود !

و خلاصه !!!!!!!! داستان امیر تا به همین امشب شد یه رازززز !!

دروغ ؟!!! به همین راحتی وخوشمزگی ! پنهان کردن ازدواجش !! همه ی اون روابط صمیمی و حرفایی که بهم زدیم !! شوخی هاش ! نمکش و ......

با اینکه تمام تلاشم کردم محتاط عمل کنم ولی نشد ! رو دست خوردم ! یک ماه زندگیم کاملا به فنا رفت و خدا رو شکر از درسام زیاد عقب نیفتادم و با بازیگوشیایی که داشتم به درسم رسیدم ولی با این حال یه ماه به قول خود امیر حواسم پرت شد ! برای منی که تا این حد با ورود یه شخص جدید به زندگیم مشکل داشتم داستان امیر برام یه تجربه ی تلخ شد ! یه مزه ی گس و .... البته من فقط به خودم یه فرصت دادم که اینم اینجور شد ....

راسی استخاره چی شد !

پدر پولدار پدر بی پول ...رابرت کیوساکی...
ما را در سایت پدر پولدار پدر بی پول ...رابرت کیوساکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nargesbano2 بازدید : 197 تاريخ : دوشنبه 8 بهمن 1397 ساعت: 2:57